سفارش تبلیغ
صبا ویژن


جاده خاطره ها

این مطلب از وبلاگ رافضه (تبسم بهار) گرفته شده..

رئیس جمهور من سلام.آمده ام از راستی هایتان بنویسم . از راست گویی هایتان. هرچه چپ بود راست گفتید ، راست ، راست چپ گفتید و رای آوردید. رای راست هم آوردید .شما راستگویید ، خیلی راستگو.راست گفتید که صلح جهانی می آورید.هنوز نیامده دارد غرب برایمان چشم نازک میکند و تبریک میگوید.آمریکا دارد برایمان میخواند : " منم منم مادرتون ... غذا آوردم براتون " .اصلا این جایگاه از اول هم باید به شما میدادند . به نظر می آید شما و آمریکا و انگلیس و فرانسه   حرف هم را خوب میفهمید .راست میگفتید . هرکس که تا به حال انتخابات کشورمان را تحریم میکرد اینبار مهر دموکراسی به پیشانی ایران چسباند و انتخابات دموکراتیک خواند ... همـــّــــ ه با ما آشتی کرده اند -لابد- قربه الی الله.اصلا شما انگار مهره ی " مار " دارید ...

رئیس جمهور ِ من . شما راستگویید . خیلی راستگو . راست گفتید که کلید تدبیر دست شماست. کلید اقتصاد دست شماست. وقتی هنوز نیامده ،قیمت طلا و دلار و خودرو پایین آمد من فهمیدم اصلا شاه کلید این اقتصاد دست شماست . یعنی اگر رییس جمهور نمیشدید هم دست شما بود .آنوقت لابد قیمت ها بالا میرفت . خیلی بالا. اصلا کلید رزق مردم انگار این روز ها در دست شماست. خوب شد رئیس جمهور شدید !


رئیس جمهور ِ من. شما راستگویید. راست گفتید که دختران این مرز وبوم نیاز به امر و نهی ندارند . خودشان عفت میدانند و حجاب میکنند . شبی که رای آوردید چنان عفت و حجابی خیابان های شهر مان را فرا گرفت که "یغض ابصارهم " هم کفاف نمیداد. باید "کور" میشدیم و نمیدیدیم . "کر" میشدیم و نمیشنیدیم.ولی نشد .دیدیم و شنیدیم و دندان به جگر گرفتیم ...

رئیس جمهور من . راست گفتید که آرزو دارید در این کشور همه زندانیان آزاد شوند .از وقتی رای آورده اید دارند خیلی معتدلانه دم از شکست حصر خانگی سران فتنه میزنند .راست گفتید که باید دایره ی تنگ نظری ها را گشود و حرف همه را شنید . حامیانتان دیشب شعار میدادند  جمهوری ایرانی همینه ، همینه . میگفتند انرژی هسته ای نمیخوایم . نمیخوایم

من که آنوقت پیش آرمیتا نبودم ؛ علیرضا هم نمیدانم چه حالی داشت ... راستش از حال مادرانشان هم بی خبرم . اما فکر میکنم اگر سری به قبر های احمدی روشن و رضایی نژاد و شهریاری و علیمحمدی میزدیم شاید برای شهادت دوباره ، کفن پاره کرده بودند ...

آقای رئیس جمهور

آقای رئیس جمهور ِ من

این روز ها هوای انتخابات ایران ، بیشتر از ایران ، لبنان و سوریه و فلسطین اشغالی را پر کرده بود. من هم اتفاقا فکر و ذهنم در گرو خانواده ی شیعه ای بود که همین سه چها روز پیش در سوریه سر بریده شدند . انقلابمان هم که بیاد دارید ، انقلاب اقتصادی نبود .

این مقدمه هارا نچیدم که نتیجه بگیرم. این روزها دوست دارم از نتیجه به مقدمات برسم . مثلا از سیاست های شما در وزارت خارجه تحلیل هایم را به گلوی شش ماهه ها برسانم .

شما منظور من را خوب میفهمید. شما کلا خوب میفهمید .

آقای رئیس جمهور..

لطفا از حرف های من نتیجه بگیرید...

 

پ.ن: خیلیا فک کردن با اومدن رییس جمهور جدید خیلی چیزا اختیاری میشه مثل حجاب.. یا تعلیق میشه مثل انرژی هسته ای...

ولی توهمه... چون نه رییس جمهور این کارو میکنه و نه اجازه و توانایی همچین کاری رو داره...

فراموش نکنید که صاحب اصلی این مملکت کس دیگه ای هست....

مطلب اقای ده نمکی هم خالی از لطف نیست..حتما بخونید..

 

خاطرات دانشگاهم بروزه اینجا بخونید..

 


 

 



نوشتهشدهدردوشنبه 92/3/27ساعت 10:43 صبحتوسط*سحربانو*نظرات ( ) |

 

زندگی سراسر انتخابه...

توی هر انتخابی باید همه جوانب رو دید...

مثلا توی ازدواج اگه بخوای فقط مسائل مادی رو بسنجی مطمئنن به خوشبختی نمیرسی...

چون چندی نگذشته میفهمی خیلی مسائل مهمتر از یه لقمه نون هست...

یا توی انتخاب رشته تحصیلی صرف علاقه یا صرف بازار کارو نمیتونیم مدنظر بگیریم..

چون یکی بدون دیگری ینی عدم موفقیت...

توی انتخاب دوست هم همینطور...

 

همه ی ما توی یک خونواده زندگی میکنیم...

بد یا خوب اونا خونواده ما هستن...

توی هر زندگی مطمئنن مشکلاتی و کمبودهایی هست...

ولی هیچ انسان با شعوری نمیره مشکلاتش رو توی کوچه و خیابون و مقابل اجنبی فریاد بزنه...

یا اگر بیگانه ای اومد و به خانواده شما گستاخی کرد و بدی اون رو گفت شما حرفای اون رو تایید نمیکنید...

چون هر انسان عاقلی روی خونواده ش غیرت و حس مالکیت داره... و اجازه نمیده افراد بدخواه و سودجو توی زندگیش دخالت کنن....

 

ایران مثل خانواده ما هست...

ما خیلی مشکلات داریم..ولی این دلیل نمیشه که اجازه بدیم بیگانه برای ما تصمیم بگیره...

ما رای مون رو به شعارهای کاذب نمیفروشیم...

ما رای مون رو به یه لقمه نون نمیفروشیم...

به قول یکی از دوستان:

یه عده ای هستن

رفاهو میخوان

به هر قیمتـــــــــی

حتی ذلت ایران   ...

آقا شما حاضری نوکر دربست یه خونواده اشرافی بی دین بشی ناموستم بشون بسپری از امکاناتشونم بهره ببری ؟؟؟!!

 

اینجارو بخونید(از وبلاگ تبسم بهار) : میخواستی جلیلی نباشی...

 

و این رو : جلیلی پرست نیستم ولی...

 


راستی وبلاگ خاطره هام بروزه:)

 


نوشتهشدهدردوشنبه 92/3/20ساعت 3:2 عصرتوسط*سحربانو*نظرات ( ) |

 

گاهی اینقدر از زندگی دور میشی که همه چیز رو فراموش میکنی....

خودت رو.. اطرافیانت رو... نفس کشیدن رو...

و حتی خدا رو....

اونوقت که کارت سخت تر از قبل میشه...

دنیا تلخ تر به کامت... تنگ تر از دلت...

میگردی و میگردی ولی...

بی فایده س...

همه چی بی معناست....

و نمیدونی چقدر خوبه که یه تلنگر برت گردونه سمت محبوب....

اونجوری حتی اگه به ظاهر هیچی نداشته باشی..

یه چیز بزرگ داری که می ارزه به تموم نداشته هات....

تو فقط با خدا باش...

 

برای دلم أَمَّن یُجِیبُ میخونی...؟

 

خاطرات دانشگاه بروزه..اینجا بخونید..

 

 

 


نوشتهشدهدرپنج شنبه 92/3/9ساعت 12:40 عصرتوسط*سحربانو*نظرات ( ) |

چقدر خالیه جای عکسات توی آلبوم زندگیم...

چقدر حس میکنم نبودنت رو....

گرمای دستات...نوازش نگاهت...


دوری ..خیلی دور....

مدتهاست دلم شونه هات رو میخواد برای یه گریه ی سیر....

از اونایی که تو هم با من گریه کنی..

و آخرش بهم بگی دیگه بسه دیوونه...

نیگا منم به گریه انداختی....


پ . ن : کاش میشد باز باهم باشیم...  

 

خاطرات دانشگاهم بروزه..اینجا بخونید..


نوشتهشدهدرجمعه 92/2/27ساعت 6:38 عصرتوسط*سحربانو*نظرات ( ) |

دلم سوخت... خیلی هم سوخت...

وقتی شنیدم پرچم حرم حضرت ابوالفضل(ع) روی گنبد حرم خواهر برافراشته شده....

شیعه بد به دلش راه نده....

عباس مراقب خواهر هست.....

 

برای دلم أَمَّن یُجِیبُ میخونی...؟

 

خاطرات دانشگاهم بروزه..اینجا بخونید..


نوشتهشدهدریکشنبه 92/2/22ساعت 11:3 صبحتوسط*سحربانو*نظرات ( ) |

میم مثل...

مــــــــــــــــــادر...

.

.

.

.

.

مامانم روزت مبارک....

 

روز مادر مبارک...


نوشتهشدهدرشنبه 92/2/7ساعت 11:34 صبحتوسط*سحربانو*نظرات ( ) |

گاهی یادت میره قول و قرارهایی که باهاش داشتی...

گاهی خیلی ساده رد میشی از بایدها و نبایدها....

حلال رو حرام میکنی و حرام رو حلال....

بعد که میخوری زمین..میگی چرا....؟ چرا من.....

 

توبه کردم و توبه شکستم...

بارها....

دیدی و به روم نیاوردی...

دیدی و باز پذیرفتی دلم رو....

نگاهم رو...احساسم رو....

 

تند و باعجله قامت میبندم و به این فکر میکنم که قراره عصر برم فلان جا...

رکوع و سجده میرم و توی فلان مهمانی سیر میکنم....

روزه میگیرم و توی فکرم غیبت میکنم..نیش میزنم و عیب جویی میکنم...

و...

وقتی مُردم...

میگن حیف شد...جوان مومنی بود.....

 

خاطرات دانشگاهم بروزه..اینجا بخونید..


نوشتهشدهدردوشنبه 92/1/26ساعت 11:23 صبحتوسط*سحربانو*نظرات ( ) |

   1   2      >
Design By : Pars Skin






AvaCode.64