سفارش تبلیغ
صبا ویژن


جاده خاطره ها


شب یلدا یه شب خاص نیست....

آخر آذر نیست....

تموم نبودن های تو برای من یلداست....


فقط یه ثانیه بیشتر....

روزها و شب ها میگذره...

با کلی ثانیه و دقیقه و ساعت....

همه تنها....

کسی قدر نمیدونه....

کسی یاد دیگری نمیفته.....

کاش راز این یه ثانیه رو میفهمیدم.....


از کلیشه ها خسته شدم.... با حرف تازه ای بیا......


خاطره یلدای دانشجویی منو اینجا بخونیدمؤدب

با حرف تازه ای بیا....



نوشتهشدهدردوشنبه 91/9/27ساعت 11:13 صبحتوسط*سحربانو*نظرات ( ) |

ای بابا..کوتاه بیا...

اخه این چیه پوشیدی خدایی؟ چرا مضحکه عام و خاص کردی خودتو؟

یه خورده خودت باش..خودت تصمیم بگیر چی بپوشی...

فک کن ببین چی بهت میاد..

من که خودم بگو بهترین لباس..مد روز...اصن تازه از اونور اومده...بهم نیاد و دوسش نداشته باشم محاله سمتش برم.

مد تا زمانی خوبه که مطابق سلیقه ت باشه..با عرف و دینت تداخل پیدا نکنه...

اخه این لباسای پاره چیه تنت کردی؟ باور کن خنده داره...

دارن بهت میخندن و خبر نداری...

شدی عروسک دست اونا که روی تو همه چی رو امتحان میکنن و خوشم میاد تو هم به هر سازشون میرقصی...

خودت باش عزیزم...خود خودت....



نوشتهشدهدرجمعه 91/9/10ساعت 9:19 عصرتوسط*سحربانو*نظرات ( ) |

ماجرای اول:

یکی از اقوام اقوام مونه...منم دورا دور میشناسمش...شاید 10 سال یه بار همو نبینیم:)

قبل ازدواجش یبار دیدمش..یه دختر چادری..نه خیلی سفت و سخت...

ولی خب رعایت میکرد تا حدودی...

ازدواج که کرد..من ندیدمش...ولی شنیدم که بطور کلی فرق کرده...

تیپ انچنانی....میگن شوهرش ازش خواسته...

شوهرش بهش گفته دوست دارم تیپ بپوشی و همه به به بگن!!

مردامون بی غیرت شدن بخدا....

 

ماجرای دوم:

مادرش همسایمونه...چادری و محجبه..دخترشم دیدم..مومنه...

ازدواج که کرد چادرشو حفظ کرد...

مادرش یه روز درد و دل کرد که:

دومادم به دخترم میگه دوس دارم وقتی میریم بیرون آرایش کنی و ...

دختر هم تحت هیچ شرایطی قبول نمیکنه...و میگه تو میدونستی من اهل تیپ و ارایش بیرون خونه نیستم..

چرا از اول خوب ندیدی؟

خلاصه یه مدت تنش داشتن..تا بالاخره مرد کوتاه اومد...ظاهرا.....

انگار باید گفت غیرت سیری چند؟

 

ماجرای سوم:

انتخابات مجلس بود و به عنوان ناظر پای صندوق...

شناسنامه هارو با افراد تطابق میدادم...

عکس شناسنامه رو نگاه کردم و با تعجب به دختری که روبه روم بود..

خندید و گفت: تعجب میکنید؟ اون عکس زمان مجردیمه..الان ازدواج کردم...

عکس شناسنامه محجبه و دختر جلوی روم به طرز فجیعی بد پوشیده بود...

بهش گفتم مگه خونه ی پدرت حجاب اجبار بود برات؟

خندید و گفت: نه اصلا.. ولی نمیدونم چرا یه مدته دوس دارم این مدلی بپوشم...

گفتم همسرت مخالفت نکرد؟ بهرحال تورو با اون تیپ دیده و پسندیده...

گفت: نه هیچی نگفت...

گفتم: امیدوارم دوباره برگردی....

باز خندید و گفت: برمیگردم یه روزی....

با خودم گفتم: کاش فرصت کنی و دیر نشه.....

راستی املای نوشتن غیرت رو یادت مونده..؟

 

- همه ی اینا که نوشتم واقعی هستن..

 

ترنم1 : أَمَّن یُجِیبُ الْمُضْطَرَّ إِذَا دَعَاهُ وَیَکْشِفُ السُّوءَ....

 بی حس شده ام از درد... !


نوشتهشدهدریکشنبه 91/7/9ساعت 1:40 عصرتوسط*سحربانو*نظرات ( ) |

من میگم پاییز یعنی عشق و دلدادگی....

من میگم پاییز یعنی نم نم بارون و دیوونگی....

خوشحالم.....

 

 

 

 

ترنم1 : وَقَدْ اَتَیْتُکَ یا اِلهى بَعْدَ تَقْصیرى وَ اِسْرافى عَلی نَفْسى..
معتَذِراً نادِماً مُنْکَسِراً مُسْتَقیلاً مُسْتَغْفِراً مُنیباً مُقِرّاً مُذْعِناً مُعْتَرِفاً ....

و اینک اى معبود من در حالى به درگاهت آمده ام که درباره ات کوتاهى کرده و بر خود زیاده روى نموده.. و عذرخواه و پشیمان و دل شکسته و پوزش جو و آمرزش طلب و بازگشت کنان و به گناه خویش اقرار و اذعان و اعتراف دارم..(فرازی از دعای کمیل)

ترنم2 : أَمَّن یُجِیبُ الْمُضْطَرَّ إِذَا دَعَاهُ وَیَکْشِفُ السُّوءَ....

 میگم پاییز یعنی نم نم بارون و دیوونگی....


نوشتهشدهدرشنبه 91/7/1ساعت 1:30 عصرتوسط*سحربانو*نظرات ( ) |

   1   2      >
Design By : Pars Skin






AvaCode.64